دانی در این کرانه؛چندی به زیستن هست؟ هر چند بی محبت روزی به نیستن هست. اما خیال آن روز؛ شمع وجود خاموش هر نور پر محبت از این گریستن هست . . . . . ساعت عمر چنان میگذرد که چو آسمان ابری گذرد شب همه آسوده خاطر خوابند در دم صبح صدای سحرِ مرغِ سحر چشم ها رو به هوا آه و افسوس که آن ابر کجا؟ . . . شمع